دنیای سریال

متهم شدن یک نوجوان 13 ساله به قتل همکلاسی اش همه را از پدر و مادرش تا گارآگاهان و روانشناسان به فکر فرو میبرد که واقعا چه کسی مرتکب این قتل شده است؟

روایت صنایع لومن، شرکتی که به دنبال ایجاد تعادل میان کار و زندگی به سطح جدیدی است.

آینه سیاه (به انگلیسی: Black Mirror) یک سریال آنتولوژی در ژانر علمی–تخیلی و محصول کشور بریتانیا است که توسط چارلی بروکر ساخته شده‌است. بروکر علاوه بر نویسندگی، به همراه آنابل جونز یکی از تهیه‌کنندگان اجرایی کار نیز است. هرکدام از اپیزودهای سریال، داستان و گروه بازیگران متفاوت دارند. آینه سیاه نگاهی به رابطه تکنولوژی بر انسان و تأثیر آن بر زندگی دارد. اکثر قسمت‌های سریال در جامعه‌ای مدرن رخ می‌دهد و در آن نیمه تاریک رابطه انسان با تکنولوژی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

این سریال داستان شهری واقع در آمریکا را روایت میکند که هر کس واردش میشود، در آن گرفتار می‌شود و راه خروج را گم می‌کند. افرادی که در این شهر گیر افتاده اند علاوه بر اینکه باید برای بقا تلاش کنند نیاز دارند تا هر چه سریعتر راهی برای خروج بیابند؛ زیرا علاوه بر آنها موجوداتی خطرناک در جنگل های اطراف شهر زندگی میکنند که هدفشان کشتن آنهاست. این موجودات مانند خون آشام ها فقط شب ها بیرون می آیند، مانند زامبی ها آرام راه میروند، بسیار باهوش هستند، مثل روح سفید رنگ‌اند، ظاهری انسانی دارند و هیچ عجله ای برای رسیدن به طعمه‌شان ندارند. تا قبل از تماس مستقیم با طعمه آنها ظاهر انسانیشان را حفط میکنند اما وقتی هیچ مانعی بین خود و طعمه نمیبینند تبدیل به هیولایی ترسناک میشوند که در کسری از ثانیه طعمه را تکه‌پاره میکند. باهوش بودن این موجودات فقط به حرف زدن خلاصه نمیشود و خیلی فراتر از اینهاست. آنها توانایی این را دارند که طرف مقابل خود را با حرف هایشان متقاعد کنند. مردم دهکده تنها بین صبح تا غروب اجازه بیرون رفتن از خانه را دارند و به محض اینکه کلانتر زنگ را بصدا در آورد باید به خانه هایشان بازگردند و درها را ببندند؛ زیرا بعد از تاریک شدن هوا، هیولاهای جنگل از مخفیگاهشان بیرون میایند به سمت شهر می‌روند؛ سپس سعی می‌کنند با صحبت کردن اهالی خانه را متقاعد کنند تا در را برای آنها باز کنند. به محض اینکه کسی فریب بخورد و در را باز کند توسط هیولایی که او را فریب داده تکه‌پاره میشود و به قتل میرسد. مردم دهکده باید سعی کنند در این شرایط زنده بمانند و هر چه سریعتر راهی برای خروج از تله‌ای که در آن گرفتار شده‌اند بیابند...

این سریال داستان افرادی که هر کدام به نوعی در زندگی خود مشکل بزرگی دارند و برای جبران آن وارد بازی مرموزی می شوند که فقط یک برنده با جایزه 40 میلیون دلاری خواهد داشت و …

داستان این سریال تا حد زیادی از داستان پرواز شماره 571 نیروی هوایی اروگوئه الهام گرفته شده است. در آن پرواز حدود 45 مسافر حضور داشتند که پس از برخورد هواپیما با کوه های پوشیده از برف بیشترشان کشته شدند و افراد نجات یافته از هفته دوم سقوط به دلیل نرسیدن کمک و از سر ناچاری به خوردن اجساد افرادی که مرده بودند روی آوردند تا بتوانند زنده بمانند و همین تصمیمشان باعث شد بعد از نجات تا آخر عمر به دلیل آدم خواری مورد سرزنش و تقبیح قرار گیرند. در این سریال نیز ما داستان دخترانی را دنبال میکنیم که هواپیمایشان در جنگل سقوط میکند و آنها برای زنده ماندن در آن شرایط سخت و طاقت فرسا مجبورند دست به کارهایی بزنند که عواقب سنگینی تا آخر عمرشان به همراه دارد.

موضوع اصلی این سریال درباره فرقه ای مرموز است که کودکان را برای اهداف شوم خود شستشوی مغزی میدهد. یک زن جوان که متوجه این اتفاق میشود باید تلاش کند تا جلوی آن ها را بگیرد و همه ی این ها در حالی است که او خود نیز کودکی ناخوشایندی داشته و این جریان باعث شده تا خاطرات بد کودکی اش دوباره به سراغش بیایند و این کار را برای او سختتر میکند.

این سریال چهار فصل دارد که به رمزگشایی پرونده یک قتل اختصاص دارد. در فصل اول جسد متعلق به یک سیاستمدار سوئدی بر روی پل “اُرساند” که دانمارک و سوئد را به هم وصل میکند پیدا می شود. با پیدا شدن جسد، دو بازرس دانمارکی و سوئدی با یکدیگر همکاری میکنند تا راز این قتل را بفهمند. از طرفی چون این قتل در مرز دو کشور سوئد و دانمارک اتفاق افتاده برای بررسی این پروند باید سازمان ”کوپنهاگن”دانمارک و اداره ی تجسس جرائم “مالمو” از سوئد با یکدیگر همکاری کنند و هر چه سریعتر به راز این قتل پی ببرند.

داستان این سریال در شهر لس آنجلس آمریکا اتفاق می افتد. ماجرا از جایی آغاز میشود که ناگهان حفره عظیمی در مرکز شهر ایجاد شده و تعداد زیادی آدم را به داخل خود میکشد. داستان این سریال بیشتر حول محور یک خانواده چهار نفره میگردد که مادر و پسر این خانواده درون گودال سقوط کرده اند و پدر که بواسطه دختر متوجه سقوط همسر و پسرش در گودال شده تلاش دارد تا به هر طریقی که شده آن دو را نجات دهد. از طرفی مادر متوجه میشود که او و فرزندش بواسطه این گودال ده هزار سال در تاریخ به عقب برگشته اند و نه تنها خبری از تکنولوژی امروزی نیست بلکه اطرافشان پر از موجودات وحشی و خطرناک ماقبل تاریخ است و او باید تا زمان رسیدن کمک از خود و فرزندش محافظت کند.

داستان فیلم 10 سال پس از گم شدن دکستر مورگان در چشم طوفان لورا اتفاق می افتد. او اکنون با نامی جعلی در شمال نیویورک، دور از خانه اصلی خود در میامی زندگی می کند.