دنیای سریال

این سریال داستان یک زن انگلیسی تبار به نام کورنلیا لاک را دنبال میکند که به دنبال انتقام از مردی است که او را مسئول قتل پسرش میداند. برای اینکار او به آمریکا سفر میکند و در این سریال ما شاهد ماجراهای تلاش او برای دستیابی به این هدف هستیم.

داستان این سریال حول محور زنی به نام لوسی میپرخد که اخیر دچار کابوس های شبانه شده که باعث میشود او راس ساعت 3:33 از خواب بیدار شود. این ساعت از شبانه روز به ساعت شیطانی معروف است و بیدار شدن لوسی در این ساعت باعث نگرانی او شده است. همچنین پسر هشت ساله لوسی دچار توهم شده و چیزهایی را میبیند که واقعیت ندارند. در همین حال پلیس متوجه یکسری قتل های زنجیره ای میشود که متوجه ارتباطی بین این قتل ها و لوسی میشود و ...

این سریال اسپین آفی از سریال ویچر میباشد و 1200 سال قبل از ماجراهای آن را روایت میکند. در این سریال ما شاهد چگونگی بوحود آمدن اولین ویچر و همچنین چگونگی اتصال دنیاهای مختلف که باعث همزیستی انسان ها، الف ها و هیولاها شد هستیم.

داستان سریال «خرس» در مورد «کارمن برزاتو»، یک سرآشپز جوان و زبده است که در تعدادی از مهم‌ترین رستوران‌های جهان کار کرده و جوایز زیادی را به عنوان یک سرآشپز دریافت کرده است. اما اتفاق ناگوار یعنی خودکشی برادر بزرگ ترش مایکل، او را مجبور می‌کند تا به شیکاگو بازگردد و فست فودی خانوادگی کوچکشان که مایکل در وصیتش به او سپرده است را اداره کند. کارمن وقتی شروع به فعالیت می‌کند متوجه انبوهی از مشکلات می‌شود و تصمیم می‌گیرد که این کسب و کار پر از بدهی را سامان بدهد.

سریال چگونه با پدرتان آشنا شدم (به انگلیسی: How I Met Your Father) اسپین آف سریال "چگونه با مادرتان آشنا شدم" میباشد. سبک این سریال سیتکام است و داستان آن در سال 2050 رخ میدهد که در آن شخصیت سوفی برای فرزندانش داستان آشنایی با پدرشان را در سال 2022 را بازگو میکند.

این سریال داستان شهری واقع در آمریکا را روایت میکند که هر کس واردش میشود، در آن گرفتار می‌شود و راه خروج را گم می‌کند. افرادی که در این شهر گیر افتاده اند علاوه بر اینکه باید برای بقا تلاش کنند نیاز دارند تا هر چه سریعتر راهی برای خروج بیابند؛ زیرا علاوه بر آنها موجوداتی خطرناک در جنگل های اطراف شهر زندگی میکنند که هدفشان کشتن آنهاست. این موجودات مانند خون آشام ها فقط شب ها بیرون می آیند، مانند زامبی ها آرام راه میروند، بسیار باهوش هستند، مثل روح سفید رنگ‌اند، ظاهری انسانی دارند و هیچ عجله ای برای رسیدن به طعمه‌شان ندارند. تا قبل از تماس مستقیم با طعمه آنها ظاهر انسانیشان را حفط میکنند اما وقتی هیچ مانعی بین خود و طعمه نمیبینند تبدیل به هیولایی ترسناک میشوند که در کسری از ثانیه طعمه را تکه‌پاره میکند. باهوش بودن این موجودات فقط به حرف زدن خلاصه نمیشود و خیلی فراتر از اینهاست. آنها توانایی این را دارند که طرف مقابل خود را با حرف هایشان متقاعد کنند. مردم دهکده تنها بین صبح تا غروب اجازه بیرون رفتن از خانه را دارند و به محض اینکه کلانتر زنگ را بصدا در آورد باید به خانه هایشان بازگردند و درها را ببندند؛ زیرا بعد از تاریک شدن هوا، هیولاهای جنگل از مخفیگاهشان بیرون میایند به سمت شهر می‌روند؛ سپس سعی می‌کنند با صحبت کردن اهالی خانه را متقاعد کنند تا در را برای آنها باز کنند. به محض اینکه کسی فریب بخورد و در را باز کند توسط هیولایی که او را فریب داده تکه‌پاره میشود و به قتل میرسد. مردم دهکده باید سعی کنند در این شرایط زنده بمانند و هر چه سریعتر راهی برای خروج از تله‌ای که در آن گرفتار شده‌اند بیابند...

داستان فردی به نام گری که بدون هیچ دلیلی توسط سرپرست مورد اعتماد خود رها می شود، به سرپرستی رابین نوجوان یتیم منصوب می شود.

داستان پنج انگلیسی که متهم به ربودن پسر یک غول رسانه ای برجسته آمریکایی می شوند. آنها برای اثبات بی گناهی خود وارد مسابقه ای ناامیدکننده با زمان می شوند، اما آیا کسی آنها را باور می کند؟ آیا آنها حقیقت برملا خواهد شد؟

رابطه عاشقانه گاهی شیرین و گاهی تلخ است. زندگی پر از فراز و نشیب می باشد.داستان هایی متعدد در رابطه با افرادی که در جزیره شلوغ ججو زندگی و کار می کنند.

داستان زندگی سه خواهر و برادر و یک غریبه مرموز که به محل زندگی آنها می‌آید